|
ـ دختر عزیز و دلبندم! بیا به آغوش من! مدتهاست که چشمهای ملتمسم انتظار مقدمت را می کشند. بشتاب! ـ پدر مهربانم! به خدا قسم من به دیدار تو علاقمندترم!(1) فاطمه(س) آرام چشمها را گشود و لحظه ای به سقف خیره شد. پدرش بود که او را به سوی خود خوانده بود. اما چه زیبا و فرح بخش! پیامبر(ص) را دیده بود، که در قصری که از دُرّ و مَرمَر سفید ساخته شده بود و تمامی فضا را روشن کرده بود، انتظار او را می کشید. چهره اش باز شد. گویی روحی تازه در کالبدش دمیده بودند. مدتها بود که طعم خوشحالی را نچشیده بود. دریافت که در آستانه تولدی نوین قرار دارد و دفتر زندگانی غمبارش، تا چندی دیگر بسته خواهد شد. سخن پیامبر(ص) در آن لحظات آخر که فرموده بود: ـ فاطمه جان! تو اولین فرد از خاندان من هستی که به من ملحق می شوی؛ :: بازدید مطلب : [53] - امتیاز : [3] - نظر شما : [ ]
تاریخ ارسال مطلب : جمعه 7 اسفند 1394 | نویسنده : FAEZEH...
تاریخ ارسال مطلب : جمعه 7 اسفند 1394 | نویسنده : FAEZEH...
تاریخ ارسال مطلب : جمعه 7 اسفند 1394 | نویسنده : FAEZEH...
تاریخ ارسال مطلب : جمعه 7 اسفند 1394 | نویسنده : FAEZEH...
تاریخ ارسال مطلب : پنجشنبه 6 اسفند 1394 | نویسنده : FAEZEH...
تاریخ ارسال مطلب : پنجشنبه 6 اسفند 1394 | نویسنده : FAEZEH...
آری، اگر تو نبودی :: برچسب ها : صبر , مستحکم , التهاب داغ , نغمه شادی , :: بازدید مطلب : [62] - امتیاز : [3] - نظر شما : [ ]
تاریخ ارسال مطلب : پنجشنبه 6 اسفند 1394 | نویسنده : FAEZEH...
|
|